سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد نام مردانی که در آسمانها سکه به نامشان می زنند ودر زمین

  1. فتح الباب وبلاگم را معطر می کنم به ذکری از مردی آسمانی
  2. خلا صه ای از زندگی نامه شهید عبد الرضا   باقری   

  گفته اند بنویس بنویس از پدر...از خاطراتی که از او داری از شهادتش و..بارها این به ذهنم   خطور کرده   اما نمی دانم چرا دست ودلم به این کار  نیامده شاید به دلیل کمی سنم به هنگام     شهادت پدر وهزاران شاید دیگر .به نظر شما یک بچه 1ساله چه خاطره ای می تواند از پدر داشته باشد وحتی بچه سه ساله چه خاطره ای می تواند داشته باشد(فرزند بزرگ شهید).

اما می نویسم نه از خاطرات خود بلکه از گفته های مادر .همسر ودوستان شهید..یا علی

شهید عبدالرضا باقری در یک روز بهاری از سال 1333هجری شمسی (2/2/1333)در خانواده ای مذهبی در روستای نقنه از توابع شهرستان بروجن(استان چهار محال وبختیاری)چشم به جهان گشود .پدر اسمش را عبداالرضا گذاشت .بنده رضا .وبه یقین همین رضای او به امر پروردگاردر سراسر زندگی اش بود که او را آسمانی کرد.از همان اوان کودکی گوشش آشنا شده بود با صدای محزون قرایت قرآن  پدر وزمزمه"لهی عفو"مادردر نماز شب .که از قبل از اذان صبح وسحرگاهان شروع می شد وتا پاسی از شب ادامه داشت .از همان دوران قرآن با گوشت وپوت وخونش آمیخته می شود.

از همان ابتدا مظلومیت در چهره اوموج می زد .بچه ای ساکت ومظلوم والبته مصمم وجدی .مادر شهید جریانی را که در هنگام حامله بودن برای او اتفاق افتاده بود را اینگونه تعریف می کند :هنگام حامله بودن خواب دیدم که 5نور مقدس از آسمان نزول کردند وگردنبندی را به دامن من انداختند وعروج کردند وقتی که تعبیر خواب را جویا می شوند.

عالم روستا می گوید که :ز این بچه ای که در شکم داری خیر وفایده ای (عظیم )می بریدوبراستی چه خیری بالاتر از شهادت.

شهید  تحصیلات ابتدایی را در در سال 1348 در روستا به اتمام می رساند وبدلیل نبود مقطع بالاتر در روستا ونیاز خانواده به همت او همراه پدر مشغول کار کشاورزی می شود.با آنکه فرزند کوچک خانواده 5 نفری حاج عبدالخلیل باقری  بود اما شده بود همه کاره خانواده.انجام همه نیازهای خانه معطوف بود به همت او .بدون هیچ مزد ومنتی کار می کرد برای خانه وبرای برادرانی که الان هرکدام زندگی مستقلی را تشکیل داده بودند.  

در سن 24 سالگی  (سال1358 )با دختری از خانواده مذهبی ازدواج می کند.حاصل این ازدواج سه فرزند پسر بود

عمر زندگی مشترک آنها بیش از 5سال دوام نمی آورد اما این 5سال پر است از خاطرات درخشانی که بعد از گذشت 20سال واندی از آن دوران  از ذهن همسر صبور او پاک نشده است .ازدواج آن ها مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی .

اولین فرزند  آن ها در سال 1359 بدنیا می آید که پدر اسمش را محسن می گذارد .شهید  به کار کشاورزی مشغول است . آنها در خانه پدری وهمراه پدر ومادر زندگی می کنند در یک اتاق کوچک.شهید به فکر ساختن اتاق جدید در حیاط خانه می شود .شروع می کند 2اتاق با دسترنج خویش می سازد .وقتی که این اتاق ها آماده می شوند مادر شهید عنوان می کند که من از این اتاق ها خیلی خوشم می آید .شهید بدون هیچ مخالفتی وبا دیده منت این دو اتاق را پیشکش پدر ومادر میکند .حتی بدون گرفتن هیچ وجه وباز زندگی شیرین خود را در همان اتاق های قبلی ادامه می دهنند همسرش هم هیچ اعتراضی نمی کند .چون باور داشتند رضای خدا درشاد کردن دل پدر ومادر است .

علاقه واحترام وافری به پدر ومادر دارد هر چیزی که برای منزل تهیه می کند قبل از آنکه به منزل خود ببرد نیمی از آنرا به خانه پدر می دهد .همین عشق وعلاقه واحترام عبدالرضا به مادر بود که هروقت اسم شهید در حضور اوبرده می شد قطرات اشک چشمانش را تر می کرد ومی گفت عبدارضا آدم دیگری بود وآه سردی می کشید .

شهید باز تلاش می کند وبا دسترنج خود شروع می کند به ساختن خانه ای در کنار منزل برادران خود وبازهم این بار به  مادر وعده می دهد که ابتدا آن ها را به آن منزل می برد بعد اهل وعیال خود را .

اما او آسمانی شد قبل از آنکه خانه را کاملا بسازد.دومین فرزند آنها در سال 1360بدنیا می آید که اسمش را محمد علی می گذارد .جنگ شروع شده بود وندایی اورا به حضور در جنگ فرا می خواند کار کشاورزی را رها می کند و عضو سپاه پاسداران انقلاب  اسلامی می شود در همین ایام یکی از برادران همسرش بنام علی حسین همتیار در جبهه بستان به شهادت می رسد .شهادت علی حسین اورا مصمم می کند به حضور در جبهه چندماه از شهادت علی حسین نگذشته بود که دیگر برادر او بنام حجت الله به شهادت میرسد .در سال 1361 مقارن با حضور او در جبهه دیگر فرزندش بنام علی اکبر بدنیا می آید.حدود یکسالی از تاریخ عضویتش در سپاه نگذشته بود که در هفدهم اسفند ماه 1362 در جزیره مجنون (عملیات خیبر) سن 29 سالگی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پای شهید وخونریزی زیاد به درجه رفیع شهادت می رسد.

خصوصیات اخلاقی که از شهید یاد می کنند یکی توجه زیاد به رزق حلال .شهید به این امر خیلی حساس بودوحتی همسرش را از خوردن مال شبهه دار منع می کرد دوم احترام فوق العاده به پدر ومادر سوم حجب وحیای زیاد

در ذیل اشاره ای داریم به خواب هایی که اعضای خانواده در رابطه با شهید دیده اند

همسر شهید تعریف می کند که حدود 5سال پیش که مشکلات وسختی های  زندگی   خیلی به من فشار آورده بود آخر شب با شهید نجوا کردم گفتم تو رفتی ومن را با سه بچه کوچک تنها گذاشتی .همان شب خواب شهید را دیدم که به من گفت درست است که من نیستم اما در زندگی به تو کمک می کنم.ومن وقتی بادقت به گذشته نگاه می کنم به وضوح دست یاری شهید را در مشکلات زندگی می بینم .همسر شهید در زمان شهادت او 18 سالش بود و18 سال سن کمی است برای بدوش کشیدن فراق دوبرادر وشهادت همسر .وقتی که خبر شهادت همسرش رابرای او می آورند یک لحظه می ایستد وبهت زده به سه فرزند خود نگاه می کند .به آینده فکر می کند و..اما الان وقتی که نگاهی به آن دوران می اندازد یاری شهید را با تمام وجود احساس میکند

-فرزند کوچک شهید در 5سالگی لکه ای روی چشمش ظاهر می شود واز همان زمان تا الان خانواده به مداوای او مشغولند خود او نقل می کند که شبی خواب دیدم که بدر به همراه عده ای به منزل آمدند .پدر نشست وبرای همان عده جریان بیماری وسیر درمان بیماری فرزندش را توضیح می دهد وقتی که فرزند گوش می دهد می بیند که انگار در همه حال شهید همراه آن ها بوده در راه در مطب دکتر و..واین بار هم حضور همیشگی پدر را به وضوح احساس می کند.این بود شمه ای اززندگی  شهید عبدالرضا باقری .امیدواریم که به فضل خدا شهید عزیز ما در سرای دیگر شفاعت ما را بکند.انشاء الله